ناقل خاطرات پرستاری از بیماران کرونایی است. نویسنده در این کتاب ایثار و ازخودگذشتگی نیروهای مردمیای را روایت میکند که در موجهای ابتدایی کرونا، دل به دریا زده و برای حل بحران پدید آمده در بیمارستانهای کشور، دست به یاری پرستاران و کادر درمان زدهاند.
بیماری کرونا خصوصاً در موجهای ابتدایی آن، فضای رعب و وحشت را در سراسر کشور گسترانیده است و واگیرداربودن آن موجب شده است که بیماران کرونایی، نتوانند همراهی در کنار خویش داشته باشند و از این جهت در رفع کوچکترین مشکلات شخصی اعم از غذا خوردن و نظافت کردن عاجزند. از سوی دیگر وظایف نیروهای خدماتی به دلیل لزوم ضد عفونی کردن محیط، دوچندان شده است. کادر درمان و پرستاران نیز تحت فشار کاری و روحی شدید قرار دارند. در این میان یکی از راهکارهای حل بحران استفاده از ظرفیت نیروهای مردمی و جهادی است که این مهم ابتدا در شهر مقدس قم و سپس در شهرهای سراسر کشور از جمله تهران با انسجامدهی به نیروهای مردمی در قرارگاههای جهادی به وقوع می پیوندد.
ناقل روایتگر چهار مقطع کرونایی است؛
مقطع اول (۱۰ اسفندماه تا ۲۲ اسفندماه ۱۳۹۸) به حضور نویسنده به عنوان نیروی جهادی در بیمارستان فرقانی شهر مقدس قم میپردازد. نویسنده در مدت دو هفته حضور در این بیمارستان، شاهد ایثار طلاب، روحانیون و دانشجویان انقلابی است که به عنوان همراه و همیار بیمار کرونایی با رعایت دستورالعملهای اعلامی از سوی بیمارستان، وارد بخشهای مختلف بیمارستان شدهاند.
مقطع دوم (۲۳ اسفندماه تا ۲۸ اسفندماه ۱۳۹۸) بیانگر حضور نویسنده در منزل مادربزرگش در شهرستان اسدآباد همدان است. مادربزرگ – که مادر دو شهید والامقام دفاع مقدس است – در سن ۸۰ سالگی به بیماری کرونا مبتلا شده است و نویسنده به مدت یک هفته با قرنطینه کردن او در خانه، به پرستاریاش میپردازد. در این بخش از کتاب، شاهد گریزهایی به خاطرات مادربزرگ از فرزندان شهیدش و نیز بیان مشکلاتی هستیم که بیماری کرونا در روابط اجتماعی برای عموم مردم ایجاد کرده است.
مقطع سوم (۱۳ فروردین ماه تا ۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹) در بیمارستان شهدای تجریش تهران اتفاق میافتد. نویسنده در اینجا فرمانده ۲۷ نفر از نیروهای جهادی حاضر در بیمارستان است. در این بخش از کتاب شاهد روایتهایی واقعی از نیروهای جهادی در بیمارستان هستیم. برخلاف نیروهای جهادی حاضر در شهر مقدس قم که اغلب طلاب و روحانیون حوزههای علمیهاند، در اینجا با اقشار مختلف مردم با عقاید و سلائق و حتی چهرههای مختلف و متفاوت روبروییم که همگی تحت فرماندهی یک طلبه با هدف کمک به سلامت مردم ایران به کمک بیماران کرونایی و کادر درمان شتافتهاند. بیان اتفاقات رخ داده در این بخش و همدلی میان نیروهای جهادی با وجود تفاوت در ظاهر، چه بسا مدلی خوب برای پرهیز دادن از دوقطبی کردن جامعه است.
مقطع چهارم (۳ تا ۱۰ آبان ماه ۱۳۹۹) به ابتلای نویسنده و خانوادهاش به بیماری کرونا میپردازد. ناقل، کرونا را اینبار از دل جادههای خاکی بشاگرد و بیابانهای سیستان و بلوچستان تا ساختمانهای سر به فلک کشیده تهران روایت میکند و خواننده در این بخش از کتاب، شاهد به دست آمدن امید در دل استیصال از بیماری کرونا است؛ آنگاه که نویسنده، مادرش در بیمارستان بقیةاللهS بستری است، برادرش در خانه قرنطینه است، دختر خردسالش در آتش تب میسوزد، خود و همسرش زمینگیر شدهاند و به یکباره پدر – که کیلومترها دورتر، در سرزمین دیرالزور سوریه است – او را نجات میدهد.
ناقل کتابی است که سعی دارد زندگی یک طلبه را با تمام تلخیها و شیرینیهایش به شکل واقعی به نمایش بگذارد. از این جهت میتواند برای عموم مردمی که آشنایی چندانی به فضای طلبگی و زندگی شخصی طلبهها و روحانیون ندارند، مفید بوده و نگاه مثبتی به جامعه روحانیت را در اذهان ایشان ایجاد کند.
ناقل کتابی است که به دنبال بیان فداکاری پرستاران و کادر درمان و خصوصاً بیان رسالت نیروهای جهادی و به تصویرکشیدن ایثار آنان است. در واقعه زلزله سرپلذهاب و سیل پلدختر، دوربین دشمنان ملت ایران اسلامی، نتوانست حتی یک فریم تصویر تهیه کند، چرا که در هر فریم، قطعاً حضور پرشور نیروهای جهادی اعم از طلاب و روحانیون، دانشجویان، پاسداران، بسیجیان و عموم مردم انقلابی ثبت میشد. با این وجود، متأسفانه کتابی که آن خاطرات حماسی را تداعی کند، اکنون در دست نیست و آن حماسهها رو به فراموشی است. ناقل با روایت خویش میخواهد از تکرار این ضایعه در واقعه حضور نیروهای جهادی در دوران کرونا جلوگیری کند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
شده بودم مسئول نیروهای جهادی بیمارستان شهدای تجریش تهران. حالا باید نیروهایم را توجیه میکردم، کارشان را توضیح میدادم، اهدافمان را و هر آنچه که لازم بود بدانند.
شب قبل در ذهنم آنچه را میخواستم بگویم، مرور کرده بودم و مقابلم را روحانیون و طلبهها و اندکی هم دانشجو تصور کرده بودم – درست مثل نیروهای جهادی بیمارستان فرقانی قم – که این بار روی صندلیهای قرمز آمفیتئاتر نشسته بودند؛ با عمامههای سیاه و سفید، ریشهایی کوتاه و بلند، نعلینهایی مشکی و قهوهای. چند تایی هم آیه و روایت در باب جهاد پیدا کرده بودم و تصمیم گرفته بودم قاطعانه و محکم بخوانم؛ إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ الله لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ. از خلوص نیت بگویم و از شیطنتهای نفس اماره! از ضرورت کار امروز روحانیت بگویم و چشمپوشی از تار موی پرستاران!
حالا امروز، شنبه، صبح روز ۱۶ فروردین ۱۳۹۹، در جایگاه سخنران مقابل نیروهای جهادی ایستاده بودم. نفس عمیقی کشیدم و آماده سخنرانی شدم. چشمهایم را باز کردم. چیزی که میدیدم باورکردنی نبود.
تک تکشان را لحظاتی قبل دیده بودم اما همهشان را در یک قاب ندیده بودم. به جای روحانیون و طلبهها و دانشجوهای خیالی دیشب در ذهنم، نیروهایی روی صندلیهای قرمز نشسته بودند که هیچ شباهتی به هم نداشتند؛ از دختری چادری که دو دستش را زده بود زیر چانه و زل زده بود به منی که معذب میشدم تا زنی بدحجاب که تمام جلسه حواسش به این بود که روسریاش از سرش نیفتد. از جوانی که کلاه سبز عماد مغنیه به سر داشت تا پسری با خالکوبی نقش اسلحهای روی گردنش و آدامسی که زیر دندانهای سفیدش جویده میشد!
حالا با این روایات چه میکردم! با این اصطلاحات عربی رایج در حوزههای علمیه که عادت حرف زدنم بود! اصلاً به چه زبانی باید با این جماعت صحبت میکردم؟ بین یک زن بدحجاب و یک زن چادری چه اشتراکی بود؟ اشتراک یک ریشو و یک بیریش؟ اشتراکشان هر چه بود حالا منِ طلبه، شده بودم فرماندهشان!
زیبایی کار نیروهای جهادی در بیمارستانهای تهران، همین تنوع رنگها، عقیدهها، چهرهها و طیفهاست. طلبه و دانشجو و کارگر و راننده تاکسی و مهندس و روانشناس و معلم و مدرس ورزش و همه و همه در کنار هم، برای یک هدف یعنی سلامت مردم ایران آمدهاند تلاش کنند، جهاد کنند!
حالا باید همدیگر را دوست میداشتیم فارغ از هر نوع نگاه!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.